واله شوند و حیران
واله شوند و حیران

واله شوند و حیران

سالار پناهی

بسم الله الرحمن الرحیم 

قبل از این که برود مثل همه ما، فقط یکی از اعضای خانواده بود. با ما زیر یک سقف زندگی می کرد. با ما در غمها و شادیها شریک بود و در ظاهر با ما هیچ فرقی نداشت. 
سالار بود کار می کرد درس می خواند می آمد و می رفت صدایش را می شنیدم و چهره اش را می دیدم وجودش را حس می کردیم. وقتی کار می کرد. وقتی کتاب می خواند. وقتی وضو می گرفت. وقتی نوحه می خواند، وقتی مریض می شد، تنها وقت هایی بود که او را می دیدیم. آن روزها در خانه فقط یک سالار داشتیم اما از وقتی که رفت از وقتی که کوله بارش را مصمم بست و برای همیشه رفت. 
از وقتی که هادی را بغل کرد و بوسید و رفت. از وقتی که پدر را به خاطر زحمت و مادر را به خاطر شیر، به بخشش و گذشت التماس کرد. از وقتی که از زیر قرآن گذشت و رفت، وضع در خانه، به کلی دگرگون شد. 
روزی که دلمان از غصه ماندن شکست، وضع کاملا عوض شد اینک در همه لحظه ها، یادها، خاطره ها، حرکتها، سکوتها، درهمه اشیا- اشیائی که حضور او در آئینه دل خود ضبط کرده اند در زندگی، در همه لحظات زندگی یکایک افراد خانواده او حضور دارد. 
اینک همه در گذشته خود مرور می کنیم، با تعمیق و لحظه به لحظه و قدم به قدم، به دنبال او می گردیم. به دنبال ردی، سخنی، پیامی، رازی، رمزی، اینک به دنبال او می گردیم تا شاید بدانیم او که بود؟ تا شاید بدانیم شهیدان کیستند؟ تا شاید بیابیم راز آن انتخاب را ؟ ... سالار ما قهرمان نبود، هر چند که شد، فرشته نبود، هر چند که گشت. سالار از ما بود با ما بود، خاکی و فقیر و ساده، شهیدان از مایند، از مایند تا وقتی که انتخاب نکرده اند اما کوله بار را که بستند قدم را که برداشتند، آن وقت کسی دیگری می شوند. و « سالار » ما حالا کسی دیگر گشته است. ما می گردیم به دنبال او، و اکنون او را می بینیم، اما نه با چشم دیروز و « سالار » دیروز را، او را می بینیم صد بار، هزار بار و هزاران بار، در همه جا، در خانه، در حیاط، در خیابان در کوچه در کارگاه و مدرسه. در هر جا که زندگی هست و حیات. 
در همه لحظه ها، در همه زمان، می گردیم،
پدرش آیه ای به خط او به دیوار چسبانیده است و از ورای آن آیه، چهره شاداب سالارش را نظاره می کند. مادرش گهواره کودکیش را « دژکوه » را، آن خانه سنگی فقیرانه را، سالهای سخت تنگدستی را، سال چهل و دو را و روز تولد او را، و من محو درخت توتی می شوم که پرورده دست اوست، درخت او، تناور، سرسبز و زنده قد کشیده و سایه گسترانیده است و برادرش او را آن سوی یک عکس در شیراز می بیند که سرشار از عشق و سبک ازهمه به او می گوید می روم برای شهادت و رفت. 
همه زندگی ما را اینک او پر کرده است. « سالار » زنده است، در همه مظاهر زندگی، در لحظه ای که می گذرد، در هر آیه ای که خوانده می شود، در هر سوزی که سروده می شود و سایه می گستراند.




قلمی از زنده یاد حسین پناهی در فراق برادر شهیدش 
سالار پناهی

منبع:ماهنامه وصال سال اول شماره پنجم صفحه 12
نظرات 7 + ارسال نظر
بچه سید یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 13:03 http://shamsekarbala.mihanblog.com

شهادت قله ای است رفیع
که هرکسی را یارای فتح ان نیست.

ان شاالله نصیبمان شود

سلام و عرض ادب
اجرتون با امام شهدا
خیمه ی عشق ورق خورد

التماس دعا
یاعلی(ع)

سلام بزرگوار
ان شالله ممنون از حضورتون
یاعلی

لیلا یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 07:29 http://leyla-taraghi.blogsky.com

سلام صبحتون بخیر

عزیزم لینکت کردم

موفق باشین و شاد

سلام صبح شماهم بخیر
ممنون

منصوره پنج‌شنبه 15 مرداد 1394 ساعت 23:13 http://19953.blogfa.com/

ماه رمضان را خانه آمده بود. به علی می گفت:امسال ماه رمضون از خدا اهدی الحسنیین را خواستم ؛ یا شهادت یا زیارت .هر شب با موتور علی می رفتند دعای ابوحمزه هر سی شب! وقتی دعا را می خواندند، توی حال خودش نبود، ناله می زد، داد می کشید، استغفار می کرد. از حال می رفت....
ادامه رو تشریف بیارید قرارگاه...

سلام ونور...
سالروز پرواز ملکوتی روحانی و مجاهد شهید، آقا مصطفی ردانی پور گرامی.
هدیه نثار روح بلندش فاتحه و صلوات...
برای آشنایی بیشتر با این شهید بزرگوار می توانید کتاب "مصطفی" از انتشارات شهید ابراهیم هادی را مطالعه بفرمایید.
در پناه خدا زهرایی بمانید.
التماس دعای فرج و شهادت...

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

امیر پنج‌شنبه 15 مرداد 1394 ساعت 18:45 http://ma-3nafar.blogsky.com

سلام
چه قشنگ از برادرشون نوشتن.نمیدونستم برادر شهید بودن.خدا بیامرزتشون.
ممنون از شما

سلام
بله برادر شهید بودند.
خواهش می کنم.

منصوره چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 22:54 http://19953.blogfa.com/

گاهی باید کسانی را از گذشته مان فراموش کنیم

به یک دلیل ساده

آن ها به آیندمان تعلق ندارند

لیلا چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 11:13 http://http:/leyla-taraghi.blogsky.com

سلام واله جان ان‌شاءالله که روح آقای پناهی و برادر شهیدشون شاد خدا قوت به شما بابت مطالب خوبتون زنده باشین و سلامت خدا نگهدارتون باشه

سلام لیلا خانوم
ان شاالله
ممنون شما لطف دارید.

منتظر چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 08:47 http://forqan1.blogfa.com/

اللهم احفظ مولانا صاحب الزمان و عجل فرجهم الشریفآمین
سلام علیکم خواهر با ایمان
چقدر زیبا و عالی... خداوند رحمتش کند و در کنار برادر بزرگوار شهیدش در بهشت سکنی گزیند.آمین
ایکاش به احترام خون شهدا و صبر و بردباری و اشکهای مادران و خانواده شهدا، کمی در رفتار و عقاید خود بیندیشیم و همراه با ولایت و گوش به فرمان او با بصیرت و شجاعت نگذاریم خدشه ای بر راهشان وارد شود...
اجرکم عندالله
ممنون از انتشار آن...دست مریزاد...
التماس دعا
یا امام حسن علیه السلام

سلام علیکم برادر بزرگوار
متشکرم...
بله ای کاش...
ممنون از حضور و نظر لطفتون
یاعلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد